(http://help.blog.ir/1390/5/16/template-codes#tag_blog_title

روستای صدراباد
روستایی در دل ایران (صدرآباد ندوشن)

بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام
قصد داریم ازطریق وبلاگ صدرآباد، روستا صدرآباد ندوشن و همچنین از اداب و رسوم و مراسماتی که در این روستا برگزار می شود، برای شناخت بیشتر معرفی کنیم. همچنین تلاش می کنیم مشکلات مردم و موجود در روستا را بررسی کرده تا مسئولان استان در جریان قرار گیرند و تصمیاتی برای بهبودی وضع موجود و مشکلات اتخاذ کنند.
اهالی روستای صدرایاد ندوشن.
و من الله توفیق

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پیوندهای روزانه
پیوندها

داستانی کوتاه از سیره ی عملی امام صادق(ع)

جمعه, ۲۶ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۴۵ ب.ظ

داستانی کوتاه از سیره ی عملی امام صادق (ع)

۱-خواهش دعا

شخصی با هیجان و اضطراب به حضور امام صادق علیه السلام آمد و گفت:

«درباره من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد، که خیلی فقیر و تنگدستم.».

امام: «هرگز دعا نمی‌‌‌‌‌کنم.».

- چرا دعا نمی‌‌‌‌‌کنید؟!.

«برای اینکه خداوند راهی برای این کار معین کرده است. خداوند امر کرده که روزی را پی جویی کنید و طلب نمایید. اما تو می‌‌‌‌‌خواهی در خانه خود بنشینی و با دعا روزی را به خانه خود بکشانی!» «1»

(1). وسائل، چاپ امیربهادر، ج 2/ ص 529.

۲-در سرزمین منا

مردمی که به حج رفته بودند، در سرزمین منا جمع بودند. امام صادق علیه السلام و گروهی از یاران، لحظه‌‌‌‌‌ای در نقطه‌‌‌‌‌ای نشسته از انگوری که در جلوشان بود می‌‌‌‌‌خوردند.

سائلی پیدا شد و کمک خواست. امام مقداری انگور برداشت و خواست به سائل بدهد. سائل قبول نکرد و گفت: «به من پول بدهید.» امام گفت: «خیر است، پولی ندارم.» سائل مأیوس شد و رفت.

سائل، بعد از چند قدم که رفت پشیمان شد و گفت: «پس همان انگور را بدهید.»

امام فرمود: «خیر است» و آن انگور را هم به او نداد

طولی نکشید سائل دیگری پیدا شد و کمک خواست. امام برای او هم یک خوشه انگور برداشت و داد. سائل انگور را گرفت و گفت: «سپاس خداوند عالمیان را که به من روزی رساند.» امام با شنیدن این جمله او را امر به توقف داد و سپس هر دو مشت را پر از انگور کرد و به او داد. سائل برای بار دوم خدا را شکر کرد.

امام باز هم به او گفت: «بایست و نرو.» سپس به یکی از کسانش که آنجا بود رو کرد و فرمود: «چقدر پول همراهت هست؟» او جستجو کرد، در حدود بیست درهم بود. به امر امام به سائل داد. سائل برای سومین بار زبان به شکر پروردگار گشود و گفت: «سپاس منحصرا برای خداست. خدایا منعم تویی و شریکی برای تو نیست.».

امام بعد از شنیدن این جمله جامه خویش را از تن کند و به سائل داد. در اینجا سائل لحن خود را عوض کرد و جمله‌‌‌‌‌ای تشکرآمیز نسبت به خود امام گفت. امام بعد از آن دیگر چیزی به او نداد و او رفت.

یاران و اصحاب که در آنجا نشسته بودند گفتند: «ما چنین استنباط کردیم که اگر سائل همچنان به شکر و سپاس خداوند ادامه می‌‌‌‌‌داد، باز هم امام به او کمک می‌‌‌‌‌کرد، ولی چون لحن خود را تغییر داد و از خود امام تمجید و سپاسگزاری کرد، دیگر کمک ادامه نیافت.» «1»

(1). بحارالانوار، ج 11، حالات امام صادق، ص 116.

۳-بند کفش‌‌‌‌‌

امام صادق علیه السلام با بعضی از اصحاب برای تسلیت به خانه یکی از خویشاوندان می‌‌‌‌‌رفتند. در بین راه بند کفش امام صادق علیه السلام پاره شد به طوری که کفش به پا بند نمی‌‌‌‌‌شد. امام کفش را به دست گرفت و پای برهنه به راه افتاد.

ابن ابی یعفور- که از بزرگان صحابه آن حضرت بود- فورا کفش خویش را از پا درآورد، بند کفش را باز و دست خود را دراز کرد به طرف امام تا آن بند را بدهد به امام که امام با کفش برود و خودش با پای برهنه راه را طی کند.

امام با حالت خشمناک روی خویش را از عبد اللَّه

برگرداند و به هیچ وجه حاضر نشد آن را بپذیرد و فرمود:

«اگر یک سختی برای کسی پیش آید، خود آن شخص از همه به تحمل آن سختی اولی‌‌‌‌‌ است. معنا ندارد که حادثه‌‌‌‌‌ای برای یک نفر پیش بیاید و دیگری متحمل رنج بشود.» «1»

(1). بحارالانوار، ج 11/ ص 117.

داستانهای دیگر از زندگانی امام صادق ع را میتوانید در کتاب داستان و راستان شهید مطهری مشاهده کنید.

التماس دعا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی